#ریشههای_الهیاتی_مدرنیته، کتابی خوش خوان با فهمی الهیاتی از سیر تطور اندیشه در غرب است.
در این کتاب مولف با بیان اندیشهها در بستر تاریخی و اجتماعی نشان میدهد که تلاش غرب برای عبور از دین، هرچند به ظاهر موفق بوده اما همچنان پروژه مدرنیته، دارای ریشههایی تماما مسیحی است.
به عقیده گلیسپی، مهمترین پرسشی که چندین قرن غرب را به خود مشغول ساخته و هر فیلسوف یا الهی دانی ملزم به تعیین نسبت با آن شده، این مسأله است ک «اگر بشر اراده دارد، پس باید از ادعای کتاب مقدس مبنی بر علم پیشین خدا و قدرت مطلق الهی دست شست و اگر خداوند قادر مطلق است، پس جایگاه اراده بشری در نظام هستی کجاست؟»
مسأله جبر و اختیار، نسبت اراده انسان با قدرت الهی، ربط رستگاری با جبر یا اختیار، بخش مهمی از دغدغهی الهیدانان مسیحی است. پاسخ به این پرسش، نحلههای مختلفی از نومینالیسم تا اومانیسم و پروتستانتیسم و نهایت مدرنیسم را به وجود آورد.
به عقیده نویسنده، فهم مدرنیته بدون فهم بستر نزاعهای فلسفی _ الهیاتی آن، به بیراهه رفتن است از این رو نومینالیستها خدایی تماماً قادر که در حد و حساب نمیگنجد به تصویر میکشند.
اومانیسم که تا به امروز در برخی محافل به عنوان جریانی ضددینی معرفی میشود، در پاسخ به مسأله قدرت مطلق و اراده انسان، با تکیه بر فردیت، جانب اراده فردی را پررنگ کرده اما جنبش اصلاح دینی به رهبری لوتر، با تکیه بر ایمان، اراده فردی را توهمی بیش نمیداند.
گلیسپی نشان میدهد که سوبژکتیویته دکارت و لویاتان هابز نیز هر کدام به طریقی درصدد پاسخ به همین مشکل است.
دکارت با طرح سوبژکتیویته، اراده فردی را مقدم بر خدای قادر دانسته و سوژه را به صاحب طبیعت تبدیل کرد؛ طبیعتی که تا پیش از این، ملک الهی بود.
در مقابل، هابز با طرح لویاتان، دولت را نماینده اتم الهی در روی زمین و شاید تجسد خدا در پهنه هستی میداند که وظیفهاش برقراری نظم و حفظ امنیت است.
به باورنویسنده کتاب، با وجود پاسخهایی که به ثنویت قدرت _ اراده داده شده، اما همچنان مسأله باقی است و اندکی بعد تناقض مدرنیته در عصر روشنگری و در قالب قضایای جدلی الطرفین کانت، بار دیگر ظهور میکند. اینکه پاسخ کانت و فیلسوفان پس از او تا چه حد قانع کننده است، پس از خواندن کتاب خواهید فهمید.